top of page
رها عصیان

مادر درد مندم

نمیدانم چگونه حجم و سنگینی این دردِ جان‌فرسا را به دوش بکشم. چگونه می‌توانم با واژه‌های ناچیزِ برون زده از دهان، دردِ این تیغِ به استخوان رسیده را روی کاغذ بریزم. قلبم به جای خون ، زجر و اندوه بر تمامِ وجودم پمپ میکند و درد یک نسل در گلویم بغض میشود.

از بدو پیدایشم در‌گوش‌هام دوختند که وطن مادر است، مادر!

مادر وطن!

ای مامنِ به خون خفته‌ی من!

دریغ و درد که ناخلف‌ترین فرزندان را در دامانت به ثمر رساندی که باشد مرحمی‌ بر زخم‌هات و دستِ یاری بر بی‌پناهی‌ات شوند، ولیهیهات که این شغاد زاده‌های دیوس

بجای گل، دامن دامن خون ریختند در تو ، گل های نوشگفته‌ی دامان‌ات را پر پر کردند و به جای ستاره‌های روشن دامن دامن آتش بهآسمانت پاشیدند. تو را؛ مادرشان را در بازار‌های داد و ستد به حراج گذاشتند...

همه‌ی این شرف‌باختگانِ نامردم‌ با روی‌های سیاهِ پلید‌شان پیش قدم‌هایت‌ شرمسار خواهند بود؛ حرفِ من نیست این؛ تاریخ می‌گوید. تاریخ بی‌رحمانه می‌نویسد.

نمی‌دانم ناگهان چی شد که در ما شور انسانیت و هم‌دردی مُرد و دیدگان مان چون کرگسان به تماشایی جسد از دست رفته‌گان‌ماننشست؟!

مدت‌ها شده ما همه به یک نوعی از رد شدن از کنار هم وحشت داریم. ما نسل درنده و خرنده ای شده ایم؛ درمقابل چشم های یکدیگر بهشکل وحشیانه‌ای قلب همدیگر را نشانه میگیریم و زندگی هر که را دستمان که رسید به سیاهی و باتلاق نابودی می‌کشانیم.

مدام از خودم می پرسم انسان کیست ؟ و انسانیت چیست؟ و در این خراب‌کده واقعن چه مفهموی می‌تواند داشته باشد

واژه‌ی انسانیت در این گیج‌گاه رنگ باخته و انسانیت را سالهاست مدفون در اعماق گور‌ها کرده اند. مانسل سوخته و پخته تاریخ‌ایم ،برگ برگ مان چون خزان خاک پای عابران خود فروخته گردیده است و شاخه های مان هیزم آتش نفرت و جاه طلبی یکی مشتاهریمن‌خوی ددمنش شده است .

مادر درد مندم..

آهای قلبِ همیشه در خون تپیده‌ی من!

برایت آرزوی آرامش دارم و آسمان ات را پر از کبوتران سفید میخواهم،

فرزندانت خلف‌ترین فرزندان به بار بی‌آیند

و نسل‌های بعدی در سایه‌ساران کوه‌ها و دره‌های بهشتی‌ات قه‌قه‌ی شادی سر بدهند..

دیگر در هیچ کجا صدای دود و باروت، آرامشی را نخراشد ...

ما همه نیازمندیم و آرامش و صلح پایدار حق ماست.



5 views0 comments

Recent Posts

See All

حال ما خیلی بد است

با رفیقِ روز‌های خوب و بدم “شبانه” صحبت می‌کردم در جریان صحبت‌ها به از دست دادن‌ها و دوباره نیافتن‌های‌مان صحبت می‌کردیم. گفتم؛ برای‌ما هیچی

ميخواهم گريه كنم

ميخواهم گريه كنم، فرياد بزنم به حالم به حال مردم ابن ملت و مخصوصا به حال زنان اين ملت. ميدانم همه ملت و همه جوانان اين وطن و نه تنها زنان...

۲۴ اسد هجری خورشیدی

چشمهایم را بسته ام! ذهنم تصاویر فرار آدم‌ها را برای هزارمین بار تکرار می‌کند. ترس در چشم همگان واضح دیده می‌شد؛چه پیر، جوان و کودک! در...

Comments


Post: Blog2_Post
bottom of page